عزیزم:
دستهام یخ زده
دستهای گرمت را دوباره میخواهم
کجایی؟
گــاهـی شــایـد لازم بـاشــد ،
از یــاد ببـــریـم
یـــاد آنهـــایی را که ،
بــا نبـــودنشان
بـودنمـــان را ،
به بازی گـرفــتند . . . !!
به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟
لااقل بیا بگو که دیگر به دیدنم نمی آیی شاید اشکی
نشست گوشه چشم هایی که به این “در” خشک شده اند !
تو جادہ ای کہ انتھاش معلوم نیست،پیادہ یا سوار بودن فرقی نمیکنہ
اما اگہ ھمراھی داشتہ باشی کہ تنھات نذارہ بی انتھا بودن جادہ واست یہ آرزو میشہ.
به قلبم گفتم عشق را خلاصه کن،گفت آغاز کسی باش که پایان تو باشد
دل من محکمه ایست که به من می گوید همه را دوست بدار
و به همه خوبی کن واگر بد دیدی دل به دریای محبت بزن وبخشش کن.
هیچ وقت اشک های کسی را که دوستش داری در نیار
چون ممکن است همراه اشک هایش از چشمش بیافتی
دوست گلم برای هرکسی که ادعای دوستی می کنه درو بازنکن
خیلیا مثل بچه ها فقط در می زنن و فرارمی کنن…
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی ، من نگویم رسیدم به وصال ، اما دیده ام ناله ی
عاشقی در تنهایی ، گریان سخن می گفت ، می کرد حق حق و بی تابی ، ای
کاش می شد اینگونه عاشق شد
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد ، دلم در حسرت دیدار
او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ، به من می گفت تنهایی غریب است ببین با
غربتش با من چه ها کرد ، تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا
کرد ، او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها
بهم گره خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا
خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض “تنهایی”
خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت
گیر آورده
در غریبانه ترین لحظه ی تنهایی خود ، چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج
میزند به تو خواهم بخشید ، تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان و از وجود کسانی که می
خواهندمان بی خبریم ، شاید این باشد دلیل تنهایی مان
زندگی چون قفس است ، قفسی تنگ پر از تنهایی ، و چه خوب است دم غفلت آن
زندان بان ، و سپس بال و پر عشق گشودن ، بعد از آن هم پرواز
وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...
توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....
من هنوز
گاهی
یواشکی خواب تو را می بینم
یواشکی نگاهت می کنم
صدایت می کنم ...
بین خودمان باشد
اما من هنوز ...
یواشکی دوستت دارم
داستانּ مـَـטּ و عـشقم از آنــجـا شـــروع شـد ...!
کــﮧ پـشـت شـیشــﮧ ے بـے جـاטּ مـانیـتـور بـــﮧ هــم جــاטּ دادیــم ... !
با دکمه های سـَـرد کـیـبـرد ، دســت هـاے هــم را گـرفـتیـم و گــرمایـش را حـِـس کــردیـم ...!
بـا صــورتـک ها، هــمـدیگـر را بـوســیـدیـم و طــمـع لــَـب ـهــایـمـاטּ را چـشـیـدیم ...!
آهــنـگـے را هــم زمــاטּ با هــم گــوش کــردیـم و اشــک ریـخـتیـم ...!
شـــب بــخـیر هایمانּ پشــت خـط های مـوبایلـماטּ جـا نمـے مـانـد ...!
بعدااּ تــوے دنـیــــاے واقعـــی عــشق هــم زنـدگی هـم نفـس هـم میشیم...!
دلم برای روزهایی تنگ است
که می دانم دیگر باز
نخواهند گشت،
برای چیزهایی که دیگر
هیچ گاه به دست نخواهم آورد،
برای انسانهایی که دیگر
حضورشان را احساس نخواهم کرد،
برای فرصتهایی که دیگر هیچ گاه
تکرار نخواهندشد
دلم تنگ است....
√روز مرگــــــــــــــــــــــــــم،
در آخـریـــــــــــــــــــن نفـــسـم
فقطـ یـــــــک چــیــز بــه او خواهـــم گفتـــــــــــــ:
اونطوری نــــــــــــــــــــــــــه!
اینــطوریـــــــــــــــــــــــــ میــــــــــــــــــــــرن!!!! √
تنهایم نذار...
بدون تو بودن من معنایی ندارد
دلم برای ارامش صدایت برای دوست دارم هایت دلم برای تو تنگ شده لعنتی!
چقدر باید بگذرد ؟
تامن در مرور خاطراتم وقتی که از تو رد میشوم دلم نلرزد بغضم نگیرد
چقدر خدایا چقدر!!!!!!
چه دلم دلگیر است …
و چه دلم دلتنگ است …
و نگاهم خـوش یک خـاطـره است …
خوش آن سوی نگاهی که به من امید داد ..
کــاش مـی بـودی …
دل من جای تو را می بیند…
اشک هایم جاریست،
که چه جایت خالیست …
باز هَم دِلَت میخواهَد...
بَعضــے وَقتها .. فَقَط بَعضــے وَقتها ...
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده ...
دلــــ❤ــــم کوچک است!
کوچک تر از باغچـ❤ــه ی پشت پنجــــره!
اما آنقـــدر جا دارد تـا برای کسـ❤ــی که دوستش دارم ،
نـیـمکتـــــ❤ـــی بگـــــذارم...
بــــرای همیشـــــ❤ـــــه...
جایت را با دیگری پُر میکنند احساس … سیری چند؟؟!
يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم
يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست
هـر چہ از دست میـرود بگذار بـرود …
چیـزی ڪہ بہ اِلتمـاس آلـوده باشد نمیخواهمـ …!
هـر چہ بـاشد حتی زنـدگی …!
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
بـه فـــقـر ِ احــسـاس ِ”انـــسـانیّـــت”دچــــار شــدیـــم !
نــسلی که دردش را ،
کیـبـوردها ..
پیامک ها ..
و ..
تـلفن هـــای ِ پـی در پـی مـی فهمـــنـد …
هر وقت بین دوتا انتخاب مردد بودی ؛
شیر یا خط بنداز !
مهم نیست شیر بیفته یا خط …
مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ،
یه دفعه بفهمی :
دلت بیشتر میخواد شیر بیفته ، یا خط …
دَم از بازی حکم میزنی!
دَم از حکم دل میزنی!
پس به زبان “قمار” برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم که “تک” “دل” را با “خشت” برید!
باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به دل ، “دل” نبندم!
یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم!
دل را باید بُــر زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بــُری نکنند!
کـاش آدمـا
مثل ِ فـایل های تو اینـترنـت بودن!
هـرکـی رو خـوشت می اومد
میتـونستـی دانلود کـنی واسـه خودت …